محل تبلیغات شما



خونه نازی اینام، بعد از دو ساعت خوابیدن ساعت پنج بیدار شدم و دارم حرص میخورم اونقدر که حس میکنم دارم خفه میشم، گریه‌های یهویی و کوتاه میکنم ولی چند بار، پاهامو به دیوار فشار میدم و سرمو میزنم با بالشت محکم. به دلیل های مسخره مثلا اینکه چه غلطی کردیم خونه رو فروختیما حالا من هر سری با این همه دردسر باید برم جایی و بیام. یا فکر میکنم اقای دهقان مشتری خونمون که خونه رو فروخته به یکی دیگه حالا پس پول ما کی اماده میشه، سه شنبه کامل اماده میشه ایا؟

از همین فکرا سر درد گرفتم و خوابم نمیبره، من کی انقدر اشفته و پریشون شدم اخه

من کی انقدر دور شدم از اون فاطمه اروم که تا سرم میذاشتم رو بالشت از بی دغدغه‌ای همون لحظه خوابم میبرد تااا خود صبح

حالا نه که دغدغه مهمی باشه خیلی هم مزخرفه


شاید تو یه دنیای دیگه

من و تو کنار هم زندگی میکنیم، تو همینی هستی که هستی، و من از شبیه به تو بودن تا آسمون‌ها اوج میگیرم

تو اون دنیا اعتقادات شدیدا متفاوتمون مارو جدا نکرده، اونجا هدفمون یکیه، تو از اینکه دخترت یه الگوی شبیه به من داره خوشحالی، برعکس این دنیای واقعی

ولی همش اون دنیا

توی این دنیا فعلا باید طبق ارزش‌های خودم برم جلو هر چند سخت هر چند بی روح


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانستنیهای یک شیعه موسیقی دان